میان مسلمانان ودشمنانشان جنگ در گرفت همانند جنگ احد ولی با این تفاوت که تمام حزب ها مذهبی (کفار و یهودی ها و مسیحی ها)در این جنگ درمقابل مسلمانان بودند آنان عزم خود را جزم کرده بودند تا مسلمانان را نابود کنند تعداد مسلمانان خیلی کمتر از آنان بود ونمی توانستند آن ها را به راحتی شکست بدهند سلمان فارسی که با شیوه جنگ ایرانیان اشنایی داشتی به پیامبر پیش نهاد کرد که دور تا دور قلعه را خندق بکنند ودر جنگل هم با تعدادی سرباز مانع ورود دشمنان شونددشمنان کنارخندق آمدند وتعداد زیادی از آنان در داخل خندق افتادند ومردند به جزعمر بن عبدود پهلوان نامدار عرب و3 یا 4 تا از یارانش که با اسب های خوب خود با پرشی به آن طرف خندق پریدند عمر باصدایی بلند می گفت چه کسی حاضر است با من بجنگد از هیچ کس صدایی در نمی آمد جزعلی(ع) که از پیامبر اجازه نبرد می خواست حضرت محمد(ص)شمشیر خود را به علی(ع) داد وبه او اجازه نبرد داد حضرت علی(ع) جلو رفت وبه عمر گفت از تو 3خاسته دارم مطمئنم که می توانی یکی از خواسته های مرا برآورده کنی عمر گفت بله یکی از آن ها را برایت برآورده می کنم علی(ع) می خواهم که مسلمان شوی عمر گفت هرگز گفت پس برو و از جنگ صرف نظر کن گفت نه من با خودم عهد بسته ام که از محمد انتقام بگیرم گفت پس از اسب پیاده شو تا با هم مبارزه کنیم عمر قبول کرد مبارزه شروع شد گرد خاکی بلند شد تا این که صدای الله اکبر علی(ع)بلند ووقتی گرد خاک خابید دیدند که حضرت علی روی سینه عمر نشسته است و عمر را به درک واصل می کند یاران عمر که این صحنه را دیدند پا به فرار گذاشتند و2تا از آنان داخل خندق افتاده وبقیه به آن طرف خندق پریدند و...
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
شما تا چه حدی از مطالب این وب استفاده کردید
آمار سایت
کدهای اختصاصی